حسنا جونحسنا جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

حسنا دلبر مامان

خدایا همیشه و همه جا حافظ دخترم باش

نازنینم نامت را حسنا نهادیم تا همچو نامت نیک و نیکوکار باشی.

شیرین زبونی های حسنا جون

امروز که از خواب بیدار شدی حالت خیلی خوبه دوست داری بازی کنی و شلوغ کنی وقتی داشتیم نهار میخوردیم به مامانی گفتی خودم منظورت این بود که خودت میخوای غذا بخوری و ما هم قاشق رو دادیم دستت تا خودت غذا بخوری خوشگل خاله خیلی ناز غذا میخوردی دیدنی شده بودی و مواظب بودی زمین نریزه ولی وقتی میریخت رو لباست من گفتم حسنا نگاه کن کثیف کردی بعد از چند دقیقه حرف منو تکرار کردی و گفتی (بای کثیف شد ییخت زمین) یعنی وای کثیف شد ریخت زمین یا وقتی دوست داری بری حیاط میایی و به من میگی (حاله میریم حیاط توپ بازی) یعنی خاله بریم حیاط توپ بازی و وقتی میری حیاط میگی (انان بیا) یعنی باران بیا و خیلی دوست داری با باران بازی کنی عزیزم همیشه آرزو میکنم  مثل بچگیات&...
16 شهريور 1394

شیرین زبون من

دختر نازم این روزها فقط مشغول شیطنت و بازی هستی و هیچ چیز جز بازی راضیت نمی کنه. بازیهایی که خیلی دوست داری سرسره سواری، تاب بازی و عمو زنجیربافه. دختر نازم که کلماتی که الان بلدی بگی : مامان ، بابا ، ای جان ، جوجه ، تاب تاب ، چش چش دَبر (چش چش دو ابرو) ، ایسی (مرسی) ، من من هستند . امیدوارم خدا سرنوشت خوبی برات رقم بزنه نازنینم تمام خواسته من از خدا برات عاقبت به خیریه که شامل خیر دنیا و آخرته.
2 ارديبهشت 1394

سرده

حسنای من هر روز که میگذره هر روز شیرین تر و دلبر تر می شی دیروز وقتی داشتم بهت لباس گرم می پوشوندم گفتم مامان خیلی سرده لباس بپوش که تو سریع با صدای ظریفت گفتی ((سرده)) و میخواستی ادامه بدی و از ذوق اینکه این موضوع رو به بابات بگم اجازه ندادم ادامه بدی و تا شب هرچی ازت خواستم یه بار دیگه بگی نگفتی الهی مامان قربون اون خوشگل حرف زدنت بره که همش منو سورپرایز می کنی. یه کار جالبی هم که تازه یاد گرفتی اینه که وقتی بوی بدی می شنوی یه دستو میذاری روی بینیت و دست دیگتو تکون می دی یعنی بوی بد میاد. دخترم این پیراهن زرد ناز رو مامان جون(مامان رحیمه) برات بافته که دستش درد نکنه که همیشه چیزای خوشگل و دوست داشتنی برات می بافه. ...
30 دی 1393

اولین سفر مشهد حسنا جون

عزیزم چند سالی بود که قسمت نمیشد بریم مشهد تا بتونیم حرم مطهر امام رضا علیه السلام رو زیارت کنیم و این موضوع خیلی مارو ناراحت کرده بود و همش احساس می کردم که نکنه آقا دوست نداره ما بریم زیارت خلاصه 30 ام صفر امسال که روز شهادت امام رضا علیه السلام بود ازیشون خواستم که ما رو به حرم مطهرشون دعوت کنند باورم نمیشد دو روز طول نکشید که خاله سمیرا(خانم دوست بابا) زنگ زد و از ما دعوت کرد که با اونها بریم مشهد .ما هم ناباورانه درحالیکه فکر میکردیم نمیشه قبول کردیم غافل ازینکه اینبار آقا به خاطر دخترم مارو دعوت کرده بود. خلاصه دخترم این اولین سفر تو به مشهد مقدس بود دخترم واقعا از امام رضا به خاطر این دعوتشون ممنونم چون سفر ف...
14 دی 1393

راه رفتن جوجه مامان

عزیزم نمیدونم چرا این روزها اینقدر نوشتن برام سخت شده حتی اگه وقت هم داشته باشم حال ندارم که بنویسم به همین خاطر ازت بابت تاخیر در نوشتن کارهای جدیدت معذرت میخوام. نازنین مامان دو هفته ای است که شروع به راه رفتن کردی و کم کم داری خیلی بهتر و راحت تر راه میری. اولش دو سه قدم برمی داشتی و بعد می افتادی ولی دو روز بعد بدو می اومدی طرفمون. اونقدر بامزه راه میری که آدم دوست داره بخورتت. وسط راه یهو مسیرت رو عوض می کنی فقط خیلی نگران افتادنات هستم که خدای نکرده ضربه ای بهت نخوره. دختر نازم ،راه رفتنت مصادف شده با ایام محرم امیدوارم مسیر حرکتت در راستای حرکت اباعبدالله الحسین علیه السلام باشه.  ...
17 آبان 1393

کلمات و کارهای جدید

عزیز مامان هر روز که میگذره تو شیرین تر و شیطون تر میشی و کارهای جالبتری انجام میدی بعد از گفتن کلمه جوجه که ورد زبونت شده و مثل آواز اونو میخونی ، حالا می تونی بگی ت َ ب ت َ ب که منظورت اینه که بریم تاب بازی(تاب تاب) وقتی هم که ما خاله اعظم رو صدا می کنیم سریع میگی ا َ د َم (اعظم) تو هر مجلسی هم که میری اونقدر شیطنت می کنی که همه از دستت خسته میشند یکی از کارای بامزه ای که می کنی اینه که وقتی خودت کثیف می کنی بدو میای طرف من و ازم میخوای بغلت کنم یعنی منو بشور دخترم از دیروز سعی می کنی بدون چسبیدن از جایی خودت بلند شی که خیلی کار سختیه ولی تو خیلی خوب از پسش بر میای یه جور خاصی بدون استفاده از دستات بلند می شی و چ...
22 شهريور 1393

آی جوجه

دختر نازنینم چون تو خیلی ریزه میزه و خیلی تند وتیز هستی ماشاءالله من همیشه بهت میگم آی جوجه دوست داشتنی من که دیروز (93/06/09) وقتی من بهت گفتم آی جوجه تو خیلی سریع چند بار تکرار کردی آ  ج و جی . وای که چقدر خوردنی شده بود من و بابایی دو تایی دویدیم طرفت که همونجا بخوریمت که تو فهمیدی ما خیلی ذوق کردیم و ناز کردی دیگه نگفتی تا اینکه باز که داشتی واسه خودت بازی می کردی دیدیم داری می گی آ جوجه آ جوجه.آی مامان فدای جوجه دوست داشتنیش بشه.
10 شهريور 1393

تولد یکسالگی

عزیزترینم روز 93/06/06 مصادف با میلاد مبارک حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر همزمان با تولد یکسالگی تو بود. که من این رو به فال نیک میگیرم که انشاءالله دختر نازم الگوش حضرت معصومه و مادر بزرگوار ایشون باشه. گلکم یک روز قبل از تولدت تو اولین کلمات معنی دار زندگیت رو که قشنگ ترین بودند رو برای اولین بار گفتی که منو خاله جون و مامان بزرگ از ذوق تو پوست خودمون نمی گنجیدیم.تو دوبار گفتی م َ م َ و ب َ ب َ که خیلی برام لذت بخش بود آخه مدتها بود که منتظر این دو کلمه بودیم. عصر اون روز من و بابایی رفتیم و برات کیک تولدتو با طرح کیتی سفارش دادیم البته به چند تا شیرینی فروشی سر زدیم که بالاخره یکیشون قبول کرد که خدارو شکر کیکت با اینکه خیلی...
9 شهريور 1393