اولین سفر مشهد حسنا جون
عزیزم چند سالی بود که قسمت نمیشد بریم مشهد تا بتونیم حرم مطهر امام رضا علیه السلام رو زیارت کنیم
و این موضوع خیلی مارو ناراحت کرده بود و همش احساس می کردم که نکنه آقا دوست نداره ما بریم زیارت
خلاصه 30 ام صفر امسال که روز شهادت امام رضا علیه السلام بود ازیشون خواستم که ما رو به حرم
مطهرشون دعوت کنند باورم نمیشد دو روز طول نکشید که خاله سمیرا(خانم دوست بابا) زنگ زد و از ما دعوت
کرد که با اونها بریم مشهد .ما هم ناباورانه درحالیکه فکر میکردیم نمیشه قبول کردیم
غافل ازینکه اینبار آقا به خاطر دخترم مارو دعوت کرده بود.
خلاصه دخترم این اولین سفر تو به مشهد مقدس بود
دخترم واقعا از امام رضا به خاطر این دعوتشون ممنونم چون سفر فوق العاده ای بود
چون نه تو اذیت شدی نه ما تازه به همگی هم خیلی خیلی خوش گذشت
تو هم تونستی ضریح امام رو زیارت کنی
دخترم تو حرم امام اونقدر بهت خوش میگذشت که نگو اونجا که ماشاءالله خیلی بزرگه و تو عاشق دویدن
همش اینور و اونور می دویدی و گوشی های مردمو جمع می کردی می آوردی
و بابای بیچاره مجبور می شد دونه دونه گوشیای مردمو بهشون پس بده
یا می رفتی با مردم دالی می کردی
ضمنا چون تو حرم دیده بودی مردم برای احترام عقب عقب راه می رند یاد گرفته بودی
و تو خونه عقب عقب می رفتی
دختر نازنینم چون تو کلا خیلی پر جنب و جوش و کنجکاو هستی من گاهی بهت میگم آی شیطون
چند روز پیش من مشغول کاری بودم و تو داشتی یکی وسایل باباتو بر میداشتی آروم
به خودت گفتی آی شی طون که کم مونده بود بخورمت
نمیدونم چرا تو اینقدر دوست داری که هرچی من میگم بهت رو بگی ولی هرچی که بهت چیزی رو یادم میدیم اهمیت نمیدی و نمیگی
مثلا من همش بهت میگم شیرین مامان و تو در حال راه رفتن هی میگی (دیدین=شیرین)
یا من بهت میگم عزیزم =بعضی وقتها به خودت میگی عزیزم