حسنا جونحسنا جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

حسنا دلبر مامان

نام گذاري

گلم وقتي تو هنوز تو دل من بودي و نميدونستم دختري يا پسر ، يه روز خيلي دلم خواست كه اين موضوع رو بفهمم كه جنسيت تو چيه. در نتيجه سريع رفتم سراغ قرآن و نيت كردم كه اگر اسم دخترانه در اون صفحه اي كه باز شد پيدا كردم تو احتمالاً دختري و بالعكس. قرآن رو بوسيدم و باز كردم ،آيات رو خوندم و به كلمه حسنا رسيدم ، خيلي خوشحال شدم پس نازنين من دختره ، همدم مادر و دلبر پدر.همونجا دلم خواست كه اسم تو رو حسنا بگذاريم كه انشاءالله مثل اسمت نيكو و نيكوكار باشي. البته باباييت خيلي اصرار داشت كه اسم تو رو فاطمه و يا زهرا بگذاريم كه من به دليل زياد بودن اين دو اسم در فاميل مخالفت كردم. اميدوارم يه روزي منو به خاطر اين موضوع مو...
17 ارديبهشت 1393

تولد دخترم

عزيز مامان تو در روز ششم شهريور سال 1392 (6/6/92) ساعت 1:20 نيمه شب به دنيا قدم نهادي و من رو به آرزوم كه ديدن روي ماه تو بود رسوندي. لحظه اي كه  تو به دنيا اومدي حال من خيلي بد ولي خانم پرستار لطف كرد و تو رو در همون لحظه به من نشون داد كه با ديدن تو انگار تمام دردها و نگراني هام برطرف شد. و خدا رو به خاطر تو فرشته كوچولوي نازم شكر كردم.   حسنا جونم در اولين لحظه پس از تولد       ...
17 ارديبهشت 1393

براي دخترم

به نام آنكه تمام هستي ما در دست اوست. دختر نازنينم برات مي نويسم  البته  8 ماه و 4 روز پس از تولدت. اميدوارم اين تاخير رو بر من ببخشي ولي خستگي و گريه هاي بي امان تو و نداشتن اينترنت مزيد علت بوده. عزيزم تقريبا مهر ماه سال پيش بود كه من و بابا  تصمصم گرفتيم كه صاحب دردانه اي   بشيم كه زندگي مون رو شيرين تر كنه در نتيجه دست به دعا برديم و تورو از خدا هستيم. كمي ازين تصميم نگذشته بود كه ما تصميم گرفتيم تا بچه نداريم براي سومين بار در اربعين به زيارت كربلا برويم كه من در پي مقدمات سفر به پيش دكتر رفتم كه فهميدم تو كوچولوي نازم تو دل من هستي . ولي ما از رفتن صرفنظر نكرديم دخيل امام حسين شدي...
16 ارديبهشت 1393